اینجا دیر برف هایش آب می شود. من زیر برف ها مانده ام انگار. کمی سردم است اما سرما را بیشتر دوست دارم.

با خودم قرار گذاشته بودم به اینجای کار که رسیدیم بنشینم و یک دل سیر برایت حرف بزنم. حرف زدن با تو را دوست دارم. و تو یک جوری حرفهایم را بشنوی که انگار در تمام جهان حرفهای من اول مهم است، بعد احتمال زله پایتخت و بعد هر کوفت دیگری که شاید مهم به نظر می رسد.

اما بگذار کمی "اینجای کار" را توضیح دهم. اینجای کار یعنی همین چهار دیوار و یک سقف. همین آشپزخانه کوچک. همین شومینه خاموش. همین اتاق کار که هیچکس نمی فهمدش جز ما دوتا. و همه مولکول هایی که مال من و تو هستند. یعنی تنهایی ما دوتا. هجده روز از آن شبی که باهم پشت پنجره اتاق کار سیگار کشیدیم میگذرد و من تازه فرصت کردم که تنهایی ام را بغل کنم. که رادیاتور زیر اوپن آشپزخانه را بغل کنم. که جای خالی ات را بغل کنم. و شروع کنم به نوشتن.

امشب اندازه 6 نخ سیگار باهم حرف زدیم. از من درباره خوشحالی پرسیدی و واضح ترین و روشن ترین و صادقانه ترین جوابی که داشتم را دادم. خنده ام میگیرد. جوری جواب دادم انگار گوشه لپم نگهش داشته بودم و منتظر بودم که یک روز بپرسی. حسابی سرذوق آمدم.

حالا اینجای کار هستیم و من دارم برایت می نویسم. برای تو. "به خورشید اعتماد نکن، دنبال فانوسم بیا. ما باهم دیگه کاملیم. تو سفید پوشیدی من سیاه. چشمات. چشمای تو قرمزند. نئشه ای. نئشه از بوی من. از خاکستر شدن نترس. بیا میون شعله های من."

صادقانه تر از جمله دلم برایت تنگ شده ای که آرام از میان لب هایت خارج می شود چیست در دنیا؟ اجازه بده مثل همه آنهایی که در دنیا کسی را بسیار دوست تر می دارند بعد از شنیدن این جمله لبخند خیلی کوتاهی بزنم و بعد "غم بیایه بشینه بشوره ببره هیچم نشه ازش بپرسی سی چه اینهمه هستی؟" امروز به آن انتهای نفست بعد از ادای آخرین کلمه هایت دقت کردم و دیدم چقدر دوست داشتنی است. حیف آنقدر خوب نمی توانم توصیفش کنم که هست. اما همینقدر بگویم که من امروز برای بار چندم عاشقت شدم. عاشق نفس انتهای ادای آخرین کلمه در جمله ات.

حالا اینجای کار هستیم. اینجایی که لحظه به لحظه نبودنت ظلم است. شکنجه؟ آری، با دردی ریز و ممتد در زیر اولین لایه پوست. هزار بار گفته ام که بیماری تصور کردن دارم و کمرم گرفت آنقدر توی ذهنم از این پله ها پایین رفتیم و برگشتیم. اینقدر که وسیله خریدیم برای اینجا. اینقدر که هی یک دست به کمر زدی و یک دست زیر چانه و گفتی "یه ذره بیارش اینورتر"

.



پ.ن:

ــ حالا که دارم این نوشته پراکنده در باد را جمع و جور می کنم. فرداست. روز دوم تنهایی. روز دوم: من دست‌های تو را جایی دیدم . و حالا باید تا آخر عمر به دنبال دست هایت بگردم. در گوشه گوشه این اتاق؛ این خانه، این شهر، این دست های خالی مانده



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گیشا خريد کاغذ ديواري پر از فنون درمان بیماری ها راه های موفقیت آموزش بورس و بازار سرمایه میر سپهر کسب درآمد از اينترنت بهینه سازی سایت خرید چراغ خواب لاک پشتی در مشهد قره باغ سسی